مرد : آره ? دیگر نمی تونم بیش از این منتظر بمونم .
زن : می خوای من از پیشت برم ؟
مرد : نه ? فکرش را هم نکن !
زن : منو دوست داری ؟
مرد : البته .
زن : آیا تا حالا به من خیانت کردی ؟
مرد : نه ? چرا چنین سوالی می کنی ؟
زن : منو به مسافرت می بری ؟
مرد : مرتب .
زن : آبا منو کتک می زنی ؟
مرد : به هیچ وجه ? من از اینجور آدم ها نیستم !
زن : می تونم بهت اعتماد کنم !!!
*** و چند ماه پس از ازدواج *** :
همین متن را این دفعه از پایین به بالا بخوانید !
اومدم بگم کباب ترکی نخوردم .
یعنی وقتی آقامون و نی نی جون اومدند دنبالمون ، کار من هنوز تموم نشده بود و وقتی تموم شد دم افطار بود و توی شرکت افطار خوردیم و بعد رفتیم ماشینمون رو تحویل بگیریم که دیدیم پدرشوهر گرامی قبلا تحویل گرفته (و البته تسویه حساب هم کرده!!) و رفتیم اونجا که مجبور شدیم چای و تنقلات هم بخوریم و بعد تصمیم گرفتیم به جای کباب ترکی خوری بریم بستنی خوری که اومدیم بیرون دیدیم بارون بارونه زمینا تر می شه ...
و چنین شد که مثل بچه های خوب رفتیم خونه مون .
بنابراین من هنوز حالم خوب نیست .
پس یعنی حال من بستگی مستقیم به کباب ترکی پیدا کرده .
و بدین ترتیب تا وقتی طلسم کباب ترکی (و حال من) بشکنه بای بای .
جز توکل بر خدا سر مایه ای در کار نیست
هرکه را باشد توکل کــار او مشکل نیست